هيچکس مثل تو احساس مرا درک نکرد
و نفهميد که عشق
مثل الماس تراشيده پُر از ابعاد است
تو فقط دانستی
چونکه ناياب ترين الماسی
دوستت میدارم
اي که احساس مرا میفهمی
ای که میدانی عشق
مثل يک مثنوی شورانگيز
پر زِ ادبيات قشنگیست
که هريک از آن
معني ناب و لطيفي دارد
عشق آن تابلو زيباست که در آن پيداست
گذر سخت زمان دوري
گذر ساعت وصل
به يکی چشم زدن
روح مشتاق و ستايشگر دوست
لب خندان و رضامند نگار
ناز معشوق و نياز عاشق
بارش گريه شوق
سرخی شرم حضور
پيچش موي بلند
دور انگشت نوازشگر يار
لذت بوسيدن
تپش تند نفس وقت وصال
همدلی همنفسی همکاری
روح ايثار وصبر
وقت ناهمواری
وهزاران تصوير
که تو در ياد آری
اي که در مرتبه و معنی عشق
قافله سالاري
نظرات شما عزیزان: